محل تبلیغات شما

یکی از دوستان تعریف میکرد که یه بنده خدایی رفته بود سوریه. بعد از یه ما برگشت. وختی ازش پرسدیم چه خبر بود: میگفت: داعشیا گردن میزدن.بچه های ما میگرفتنشون میاوردن دروز میدون اصلی شهر گردنشونو میزدن. قرانم میخوندیم هر کاری میکردن ما بدترشو سرشون در می اوردیم. همونطور که کلیپ کارای اونارو میسازن برای ما. اونام از کارای ما کلیپ درست میکردن با ایه قران میفرستادن برامون. نفهمیدم کدوم حق و کدوم باطله. ترسیدم برگشتم.

از اینجا همه چی معلوم و شفاف به نظر میرسه. اما تو معرکه دیگه نمیفهمی کدوم طرفی. مرز بین حق و باطل دیده نمیشه. سخته سردار سلیمانی شدن.

شاید این بدترین خبری بود که ممکن بود ده سال اخیر بهمون بدن. همه میدونیم سردار نشونه ابهت  ایران بود. مثل یه پدر از زندگی مردم دفاع میکرد . اگه نبود معلوم نبود غریبه ها با خونه هامون چه میکردند.

خدا با خوبانش محشورش کنه. نه دنبال مقام بود . نه به دنبال شهرت و پول. اگه  اداش بود نهایت تو استخر میکشتنش اما مث یه مرد" شهید شد. با ابهت

  اسمش خواب رو از دشمنا گرفته بود.

اصن تو چشمای این عادم نمیشه نگاه کرد از بس چشماش نافذه که دیگه نیست.

مرگ نمیدرد مرا؟!!؛

اندر تفسیر دوست داشتن"

کسی نباید بدونه...

یه ,کدوم ,تو ,حق ,میزدن ,اگه ,حق و ,نبود معلوم ,معلوم نبود ,نبود غریبه ,غریبه ها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پلنگ بیکار